Tuesday, October 22, 2013

آغوش آزادی

هر زندانی که از بند می رهد آدم دلش هوایی می شود. هوای بغل. بغلِ مادرانه.
مادر مجید توکلی بعد از چهار سال فرزندش را در آغوش کشید. شیراز و چشم های خیسِ یک مادر.

گاهی وقت ها صدای آدم ها می خندد. حرف زدن معمولی شان می خندد. تک تک کلمه هایی که دارند ادا می کنند، همان کلمه ها همینطوری به هوا می خندند. اصلا صدای شان می خندد. صدای مادر مجید توکلی می خندد. تا چند ثانیه نمی فهمیدم چه می گوید چون فقط صدای خنده های کلمه هایش را می شنیدم. می گوید: «من مادر همه مجیدهایی هستم که زندانی اند دعا کنید بچه ام پیشم بماند و به زندان بر نگردد. دعا کنید همه آزاد شوند. اصلا باور نمی شود مجید اینجاست....»کلمه های مادر مجید می خندد....و من دلم پر می کشد برای ایرانی که تمام مادرانش بخندند....




No comments: