Tuesday, April 29, 2014

فاجعه ۳۵۰ ابعاد مختلفی داشت. اخطار بود به منتقدین که فکر می‌کردند کشتیبان را سیاستی دگر آمد. که نیامده. که سلطان فقیه بسط در روابط خارجی دارد و قبض در مسایل داخلی. این هجوم پیام داشت. پیامی که خود نیز گفته‌اند. می‌کشیم. تهدید کرده‌اند. این هجوم سخن جریان نظامی امنیتی فرقه مجتبائیه بود.
بیش از یک هفته گذشته است. اما هنوز گاه، توان نوشتن سلب می شود. درد در جان رخنه می کند. نشستن و نوشتن از پشت مانیتور. در روز فاجعه با تلفن آگاه شدن کجا و در معرکه بودن کجا. اینجا کجا و زیر مشت و لگد و باتوم بودن کجا. همه‌اشان اهل صدق و صفایند. چندی‌شان را می‌شناسم. اما آن‌چه گذشت روایت درد است و رنج.
























سر عبدالفتاح سلطانی را و صورتش را تراشیدند. انگار سلطانی را می‌‌توانند تحقیر کنند. انگار سلطانی سرفراز تحقیر شدنی است. شرم نمی‌کنند. حیا نمی‌کنند. کاسه‌لیسان سلطان فقیه بی‌رحمانه بر عزیزان ما تاختند. ۳۵۰ را سلطان فقیه و نوچه‌هایش که ظاهرن خوب از آن بعثی جلاد همسایه آموخته‌اند، ابوغریب ایران کردند. سر شکستند. سر اکبر امینی را. دست شکستند. پا شکستند. هنوز جماعتی در انفرادی‌اند و جماعتی درد کشیده. تن سعید حائری را کبود کردند. سعید حائری را بسیار خوب می‌شناسم. انسانیتش شهادت دادنی است. مرامش ستودنی است. روزگار غریبی است نازنین.

No comments: