Monday, July 7, 2014

یک خبر خنده دار دیدم که خوشحال کننده نبود: آیت الله مهدوی کنی چشمهایش را باز کرد! خب باز کنند یا برای همیشه ببندند این چشمهای پوسیده را چه فرقی برای کشوری می کند که در آن نه می شود قسم حضرت عباس را باور کرد نه دم خروس را؟ آتش بگیرد مملکتی که اگر یک مرد پیر چشمهایش را بعد از هشتاد و چند سال باز و بسته کند همه ی مردم خبر دار می شوند اما اگر یک جوانی را گوشه ی زندان تکه تکه هم بکنند، حتی جنازه اش را هم به مادر بیچاره اش نمی دهند و از گوش تا سر کسی خبر دار نمی شود.

















 کاش می توانستم به عیادتش بروم و حالا که چشمهایش باز است به او بگویم:" یک لحظه هم برای این مردم یک لحظه است. ببند این چشمها را که شاید امیدی در ما زنده شود." حالا که فکر می کنم می بینم این هم یک آرزو برای من است که خدا کند قبل از اینکه تعداد آدمهایی که انتظار مرگم را می کشند از تعداد انگشتهایم رد کند، بمیرم. هیچ حقارتی بالاتر از این نیست که عده ای برای مرگم روز شماری کنند. خنده ام می گیرد: یک نفر چشمهایش را باز می کند و حکومت غرق در شادی می شود در حالی که یک ملت برای بسته شدن بی صدای چشم آدمهای زیادی، سالها گریه کرد و کسی را کک نگزید. وقتی فاصله ها زیاد باشد، باز و بستنه کردن چشم هم می تواند همه چیز را بر ملا کند

No comments: