Saturday, June 20, 2015

خاطره دکتر احمدی نژاد از روز تشیع 270 شهید...
از دیروز رحیم جان (مشایی) بمن گفته بود که حاج محمود..حتما برو..هم ثواب دارد و هم مردم دوباره تو را میبینند و امیدشان به زندگی بیشتر میشود...
نماز صبح را که خواندم مدتی خوابیدم..عیال ساعت 9 صبح بیدار کرد و گفت ..محمود جان..امروز حتما به تشیع شهدا برو تا مردم تو را ببینند و به زندگیشان امیدوار شوند..
از در خانه که بیرون امدم سر کوچه عباس آقا را دیدم (همانی که گوجه ارزان میفروشد) بمن گفت :
حاج آقا..خدا خیرت دهد..امروز حتما به تشیع شهدا برو...همانجور که من سالهاست با دیدن شما به زندگی امیدوار شده ام..انشاالله مردم هم شما را ببینند و به زندگیشان امیدوارتر شوند...
عصر حوالی ساعت 5 بود که به همراه تعدادی از محافظان وارد میدان بهارستان شدم..جمعیت ساکن ایستاده بودند و مشخص بود که امید ندارند...تا من وارد میدان بهارستان شدم به ناگهان جمعیت شروع به حرکت کرد و موج وار من را به سمت جایگاه هدایت کرد (بخدا خودم اصلا قصدجایگاه رفتن را نداشتم )...















برادر رضایی داشتند خاطرات 8 ساله جنگ را بیان میکردند...می خواستم چندجا مچشان را بگیرم..دیدم خدای ناکرده جمعیت از ایشان ناامید میشود..
از آن بالا جمعیت را میدیدم که مشتاقانه فقط و فقط من را نگاه میکنند و حتی پلک هم نمیزنند و حرفهای جناب رضایی را هم اصلا گوش نمیدهند...یک آن حس کردم در سازمان ملل هستم و اطرافم ملایک بال بال میزنند..
برای مردم دست تکان دادم تا حواسشان از من پرت شود و به سخنران گوش کنند...یکی از مردم از آن دور برای من لایک میفرستاد (علامت انگشت 60) خیلی خوشحال شدم...هنوز امید در میان مردم است..
یکی دیگر..انگشت وسطی را هی نشان من میداد..به گمانم ایشان مشکل فیزیوتراپی داشتند و از من کمک می خواستند تا نامه ای برای مسئولین بنویسم و امید ایشان را زنده کنم..
این دولت یازدهم که همه را ناامید کرده ....به گمانم این مردم و حضورشان این پیام را داشت که باید دوباره به صحنه برگردم و امید مردم را زنده کنم.....بوی بهار می آید...



No comments: